اشعار
محمدرضا آقاسی ،شعر محمدرضا آقاسی،اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی،اشعار حاج
محمدرضا آقاسی،متن اشعار محمد رضا آقاسی،کتاب اشعار محمدرضا آقاسی،اشعار
زیبای محمد رضا آقاسی،مجموعه اشعار محمدرضا آقاسی،اشعار صوتی محمد رضا
آقاسی،شعر محمدرضا آغاسی،شعر های محمد رضا آقاسی،دانلود شعر محمدرضا
آقاسی،متن شعر محمدرضا آقاسی،شعر خوانی محمد رضا آقاسی،دیوان شعر محمد رضا
آقاسی،کتاب شعر محمد رضا آقاسی،شعر زنده یاد محمدرضا آقاسی،اشعار مرحوم
محمدرضا آغاسی،مجموعه اشعار مرحوم محمدرضا آقاسی
در این مطلب از سایت جسارت بهترین اشعار محمدرضا آقاسی را در بخش اس ام اس شعر برای شما تهیه کرده ایم .امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لبهای من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی، درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز کن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟
کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند؟
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره “لاتقهر” بود
پاسخ سائل “ولا تنهر” بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
یا علی، امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی، شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
حیدرا یک جلوه محتاج توأم
دار برپا کن که حلاج توأم
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم، ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر “یسطرون”
تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)
یا فرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
سلام بر تو و نیزه ای که حامل توست
به محملی که درونش تمامی دل توست
سلام بر تو بر زلف عنبر افشانت
نگاه غم زده ی زینب پریشانت
—————————————-
دشت پر از ناله و فریاد بود
سلسله بر گردن سجاد بود
فصل عزا آمد و دل غم گرفت
خیمه دل بوی محرم گرفت
زهره منظومه زهرا حسین
کشته افتاده به صحرا حسین
–
دست صبا زلف تو را شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات
روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من
–
تا زغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها
–
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیر ها
آه از آن لحظه که سجاد شد
همنفس ناله زنجیر ها
–
قوم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این بادیه کج رفته اند
کعبه تویی کعبه به جز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بی رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان
–
کوفه دم از مهر و وفا می زدند
شام تو را سنگ جفا می زدند
کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واقعه طرفی نبست
کوفه اگر تیغ و تبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود
مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
–
آتش پرهیز نبرد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان تو ام یا حسین
جان علی سلسله بندم مکن
گردم از خاک بلندم مکن
–
عاثقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
تربت تو بوی خدا می دهد
بوی حضور شهدا می دهد
مشعر حق عزم منا کرده ای
کعبه ی شش گوشه بنا کرده ای
–
تیر تنت را به مصاف آمدست
تیغ سرت را به طواف آمدست
چیست شفابخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما
چیست به جز یاد گل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو
–
بر سر نی زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چه ها کرده ای
باز که هنگامه برانگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی
کو کفنی تا که بپوشم تنت
تاگیرم دامنه ی دامنت
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلید کنت و کنز مخفیا کیست
کسی جز او توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرحم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
–
ندا آمد زمحراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیا ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
–
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینه ی صدق و صفا کن
تجلی گاه نور مصطفی کن
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
به نوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد کل هستی
–
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستی ست
که سر مست از جمالش چشم هستی ست
–
زاحمد هردو عالم آبرو یافت
دمی خندید و هستی رنگ و بو یافت
اگر احمد نبود آدم کجا بود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کاین احمد کدام است
که ذکرش لذت شرب مدام است
–
همان احمد که آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل و نهارست
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بتشکنها را دلیل است
همان احمد که ستار العیوب است
دلیل راه و علام الغیوب است
–
همان احمد که جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیا شد
جناب کنت و کنز مخفیا شد
همان اول که اینجا آخر آمد
همان باطن که بر ما ظاهر آمد
–
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محــــــــــــــــــمد (ص)
محمد میم و حا ء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمه للعالمین است
کرامت بخش صد روح الامین است
–
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرات جمال ذوالفقار است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت باده ی غیب و شهود است
کلید مخزن سر وجود است
–
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آینه دارد
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
کاش می شد همره باد صبا
پر کشم تا آستان مجتبی
گوش بسپارم به آه و ناله اش
شکوه های داغ چندین ساله اش
شکوه ها از تلخی زخم زبان
تلخ تر از امت نامهربان
ساقی امشب ساغر زهری بده
لطف پنهان در دل قهری بده
عاقبت زخم زبانم می کشد
امت نامهربانم می کشد
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی مو دهد خورشید را برق نگاهش
می گزارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
نمی دانم چه در سر دارم امشب
زدم بر سیم آخر دیگر امشب
زآهم صد هزاران ناله خیزد
بیابان در بیابان لاله خیزد
زموج ناله ام عرش الهی
شود در بحر حیرت همچو ماهی
اگز آه می کشم طوفان برآید
امان از آتشی کز جان برآید
بسوزاند زمین وآسمان را
نگه دارد تکاپوی زمان را
یکی گوید سرا پا عیب دارم
یکی گویدزبا از غیب دارم
نمی دانم چه هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دعبل نه پرزتک نه کمیتم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
حیدرا یک جلوه محتاج توام دار بر پکن که حلاج توام
جلوهای کن تا که موسایی کنم یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو سر نهم بر دامن اولاد تو
این نماز و روزه و حج و زکات بی ولایت چیست غیر از منکرات
جز ولایت وادی ایمن کجاست ایمنی از شر اهریمن کجاست
بر ولای مرتضی مومن شوید کز عذاب قهر حق ایمن شوید
گفت احمد با علی بیعت کنید یا که در دین خدا بدعت کنید
بر ولای مرتضی کافر شدید؟ یا که از مولا مسلمان تر شدید؟
از چه رو چون کوفیان بی ولی خرده میگیرید بر کار علی
با علی در بدر بودن شرط نیست ای برادر نهروان در پیش روست
یا علی امشب تنور آماده کن امتت را امتحانی ساده کن
تا شود معلوم خاص الخاص کیست در دل دریای خون غواص کیست
مسلمان نمایان تکنکرات رهاوردتان چیست جز منکرات
شما گر نماینده ی مردمید چرا مات و مبهوت و سردرگمید
شمایی که دین را به نان میدهید کجا در ره عشق جان میدهید
نمایندگانی کزین امتند خدا باور و تشنه ی خدمتند
اگر خشم دینی ملایم شود بر این سرزمین غرب حاکم شود
فضای باز یعنی بی حیایی در انظار عمومی خود نمایی
فضای باز یعنی نانجیبی تظاهر سازی و مردم فریبی
الا ای عارفان بی معارف جهالت پیشگان شبه عارف
اگر فرهنگتان فرهنگ دین است چرا آهنگتان کفر آفرین است
شما گر پیرو خط امامید چرا دلبسته ی میز و مقامید
که میدان داد این نوکیسه ها را حمایت کرد این ابلیسه ها را
سر افرازان برای سرفرازی ضرورت دارد آیا برج سازی
هر روز به روز پیش می پیچم چون پیله به گرد خویش می پیچم
در دایره بی عبور میگردم افسوس که بی حضور میگردم
تا مرگ چگونه گام بردارم یا سر به کدام شانه بگذارم
هرگز نرسد به دامنت آهم آهم یعنی که دست کوتاهم
ماییم بهانه ی می و مستی اسرار درون هسته ی هستی
سریم و هزار پرده تو در تو صد وادیه طی نکرده رویارو
بر شاخه ی تاک آب میگردیم یک چله به خم شراب میگردیم
در خمره شراب خانگی داریم خضریم که جاودانگی داریم
ما چله به چله ی کمان بستیم تیریم که خود به خود زخود جستیم
صبحیم که در افق نمایانیم آغاز هزار خط پایانیم
در سرخترین دقایق افتادیم داغیم که بر شقایق افتادیم
بر دوش هزار زخم این جاده پیشانی ما به راه افتاده
هر چند که نقش بسته ی خاکیم لولاک لما خلقت الافلاکیم
هر چند چو قطره بی سر و پاییم ما قطره ی متصل به دریاییم
هر آینه در مقابل دریا رودیم روانه تا دل دریا
مرا از غم به مشهد راه دور است اگر چه خواهرت سنگ صبور است
فدای عصمت معصومه گردم که ایوانش سراپا غرق نور است
مرغ دلم راهی غم میشود در حرم امن تو گم میشود
عمه ی سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی
عمه ی سادات بگو کیستی فاطمه یا زینب ثانیستی
از سفر کرب و بلا آمدی یا که بدنبال رضا آمدی
من چه کنم شعله ی داغ تو را درد و غم شاه چراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی با خبر از وقت ظهورم کنی
این دو روز عمر مولایی شوید مرغ لیکن مرغ دریایی شوید
مرغ دریایی به دریا می رود موج برخیزد به بالا می رود
تا به کی در فکر آب و دانه اید غافل از قصاب صاحب خانه اید
این دو روز عمر مولایی شوید مرغ لیکن مرغ دریایی شوید
به کدامین سفر آواره و سرگردانید فرصتی کوچ سر قافله برگردانید
جنگ زد نعره ولی پنجره ها را بستید به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید
کسی از پنجره ی بسته خروشی نشنید هر چه گفتیم که جنگ آمده گوشی نشنید.
بیشتر بخوانید :